میگوید برایم شعر بگو

سلام 

اولا من مگه شاعرم که برات شعر بگم .در ثانی حتی یه شاعرم هیچ وقت برای شنیدن صدای طپش قلب شعرای خودشم شعر نمیگه . تو هم برای من صدای طپش قلب روزامی . 

روزایی که اگه یه روزش دستمو ببرم رو سینشو نو صدایی نیاد . ۲۰ دفه زنگ میزنم که چته ؟ چی شده ؟ 

روزایی که اگه یه روز صدات آرومو مظلوم بشن . قلب خود منم دیگه نمی زنه . 

روزایی که تعدادشون از ۱۰۹۵ تا طپیدنم بیشتر زده . 

برای این کلمات :۱۰۹۵ . روز.طپیدن.صدا.انتظار.باتو بودن.................و منصوره . چه شعری میشه گفت. 

شعر گفتن کاره سختیه ولی شعری رو خوندن اونم ۱۰۹۵ روز خیلی خیلی سخته و اینو تو خوب میدونی چون خودت برام ۱۰۹۵ بار از حفظ خوندیش . 

به امید روزی که 1095 روز شعر بشه  1000000000000000000000000000000000095 روز صدای قلبی که هر روز صبح بیدارم کنه.

حجم ماشینی از جنس سکوت

سرگذشت داستان سکوتهای معنی داره یه غمگین منتظر  تو ماشین یه آدمه خوشبخته عاشق که آدرس رو او ن روز برای رسیدن بهش اشتباه رفته بودم با هنگ کردن دستگام تو خونه نصفه موند.ولی بگم برای پناه بردن به یه آدم قدیمی که درد قد کشیدنش تموم شده بود و فکر می کرد قدش بلند شده شایدم بلند شده بود . رفتم و انتظار کشیدم .اومد ولی اون بابا که من دنبالش بودم نبود . 

اون قرار نبود یعنی اصلا بلد نبود که تابلوی من باشه . و من تنها حرفم تو اون روز سکوت بود و سکوت.

نمی دونم باید از اینکه درد قد کشیدن این ادم اینقدر زود تموم شده بود خوشحال می شدم یا ناراحت ؟

ناراحتی مال اون موقه هایی بود که این غریبه برام مهم بود . 

ولی خوشحالم از اینکه درد قد کشیدن من هنوز ادامه داره و منو هر روز به ابرا نزدیک تر می کنه. 

دیگه قول دادم تابلوی غریبه هایی که راهو گم میکنن نشم . 

چون تو این مه تو این سرما نه پناهگاهی هست نه تابلویی . و من هم سردمه هم گرسنه .  

شعری از شاعر

سلام 

سلامی به شاعر 

سلامی به شاعر وجود فرزاد شاعر لحظه های تلخ و شیرین.شاعری از جنس بلور بلوری از جنس فضا فضایی بی کران در انعکاس وجود یک اسم  فرزاد . 

شاعری که ردپای لغاتش در جاده برفی گذر از زمان چشمان وجود من را خیس می کند بی آنکه من بخواهد. منی تنها منی خسته ولی منی چشم انتظار .چشم انتظار طلوع . 

طلوعی دوباره تا شروعی نو . در پاها رمغی نیست . 

چون در او رمغی نیست . او کیست؟ 

او همان است که باید می بود چون نبودش تنهاییه وجود و نیاز موجود. 

او هست کنارمن و من نیستم   پس من گنهکارم . 

راه دراز است و پاها خسته و هیچ نشانی از راه نیست . کدامین راه؟   

من راه را گم کرده ا م؟ یا هوا برفیست و راه مرا ؟ 

نمی دانم .میدانم سرد است و دستان او هم مرا گرم نمی کند . 

امروز صدایی آمد و مرا خواند . و گفت کسی هنوز بودنت را حس می کند . چه خوشبختم من . 

پس می توانم گوش کنم . پس پرستوها کوچ نکردند . هستند؟ آه..... 

خدایا کمکم کن تنهام.