سرگذشت داستان سکوتهای معنی داره یه غمگین منتظر تو ماشین یه آدمه خوشبخته عاشق که آدرس رو او ن روز برای رسیدن بهش اشتباه رفته بودم با هنگ کردن دستگام تو خونه نصفه موند.ولی بگم برای پناه بردن به یه آدم قدیمی که درد قد کشیدنش تموم شده بود و فکر می کرد قدش بلند شده شایدم بلند شده بود . رفتم و انتظار کشیدم .اومد ولی اون بابا که من دنبالش بودم نبود .
اون قرار نبود یعنی اصلا بلد نبود که تابلوی من باشه . و من تنها حرفم تو اون روز سکوت بود و سکوت.
نمی دونم باید از اینکه درد قد کشیدن این ادم اینقدر زود تموم شده بود خوشحال می شدم یا ناراحت ؟
ناراحتی مال اون موقه هایی بود که این غریبه برام مهم بود .
ولی خوشحالم از اینکه درد قد کشیدن من هنوز ادامه داره و منو هر روز به ابرا نزدیک تر می کنه.
دیگه قول دادم تابلوی غریبه هایی که راهو گم میکنن نشم .
چون تو این مه تو این سرما نه پناهگاهی هست نه تابلویی . و من هم سردمه هم گرسنه .