مانیار و پیله من

فکر کنم اومدنش و بودنش و حس یادگار بودنش و همه این شرایط باعث شد من اسم مانیار رو واسش قاب بگیرم .یار ماندگار من و منصوره.یاری که الان تقریبا 7 ماهه که تو دنیای درون منصوره ماندگاره. منتظرشیم تا بیاد و از خدا میخوام با اومدن فرشته کوچیک اتفاقات خوب هم همراهش و واسش بیاد. 

منم که نمیدونم چیه و چرا اصلا روزهای خوبی ندارم همه چیز گره میخوره تو کارا.هر روز و هر لحظه منتظر یه اتفاق عجیب تو کارمم . امیدوارم بگذره. از همه مهمتر ظاهرا باز باید برنامه و نقشه جدید واسه ادامه راه آماده کنم خدایا کمکتون کن.

هفته چهاردهم

هفته چهاردهمه و مهمون کوچولوی ما حالش خوبه دیدیمش و راحت خوابیده بود . تمیز و راحت .خدا رو شکر که هنوز باهامونه و داره میاد . می دونم یه دستش تو دسته مامان بزرگشه و یه دستش تو دست خداس .من خیالم از هر دوشون راحته . 

خدا حال خوب منصوره و اعتمادم به خودت و مامان رو تا ته ماجرا ازم دریغ نکن . من می دونم یه مامان خوب به مامانای خوب تو دنیات اضافه می شه پس کمکش کن .

باز هم می دونم یه بهونه دیگه دارم واسه به تو فکر کردن . و به تو فکر کردن عجب حالی داره . به تو و اون وزیر کناریت مامان . با هم خوب باشید تا ما هم حال خوب داشته باشیم.

متشکرم .


مادر شدن با تحمل دردهای یک سوزن

مادر شدن . مادر .مامان.بهت افتخار می کنم .افتخار میکنم به انتخابم .به تو به تویی که با وجود ترسهات به خاطر اون هدیه کوچولو داری سختیهای این راه رو تحمل می کنی .تویی که از یه آمپول معمولی می ترسیدی تا الان فکر کنم  نزدیک 70 تا سوزن رو تو اون شکم کوچیکت فرو کردی .فرو کردی تا با هر درد سوزن اون فرشته کوچولو راحت غذا از گلوش پایین بره . ممنونم که به من یادآوری می کنی که مامان منصوره دوران دوستی واقعا مامانه  .نه یک مامان ، مامانی برای تمام فصول بهت افتخار می کنم.