عادت ترکم نمی شه چشای مهربون تو ای عاشق ترین عاشق ها ای مونس تنهایی های تنهای من ای خدای من ای .......
فقط تو لابلای پرهای تو خواب سرد زمستونی میاد و بس تو در گیر من و من در گیر یکی دیگه . دیگه ای که دیگه دیگه بودنش در گرو بودن ما کنار اونه . و دریغ از بلد بودن بودن . بودن هایی از جنس مقدس خودش . خودش که خدا بودن خدا رو اون با خودش بودناش یادم داد .
زندگی شروعی ناشناخته و حرکتی خسیس داره و پایانشم تو رو تو خماریش می زاره .من دارم کم کم خمار می شم چون دیگه پایان روزای یکی از فرشته هاشه .
صبح ساعت 5:30 . من توی تراس خونه جنگلی خوابیدم .با صدای چکه شیر اب تو حوض حیاط از خواب بیدار میشم. هوای سرد نمی گذاره صدای چکه اب حالم رو جا بیاره و از جام بلند میشم.
پناهگاهی بین راهی تو درکه خیلی خستم نشستم تا خستگیم در بره و بلند بشم برم بالا. هوا سرده و زمین یخ زده . حوضی وسط پناهگاهه و چکه های اب یخ روی اب رو سوراخ کرده .
اری روزهایی از پس هم . در سکوت وسایه شان بر روی دیوار تنهایی من . امدند . و غروبهایی سرد را دیدند تا شاید یادمان بماند که بزرگ شدیم و دیگر سایه مان بر روی دیوار تنهایی مجالی ندارد . بزرگ شدیم و دیدیم هر ان چه کم و بیش .
دیدیم عاشق شدن عاشق هایی با بهانه های عاشقی از جنس فرزاد - حامد- نیما - قباد .....دیدیم خمیده شدن قد مامان . مامانی سخت از جنس مادر بودن .
دیدیم خودخواهی های ادمهایی از جنس ادمهای تنها . تنهاهایی از جنس همانی .همانی که هان بر وجودشان در این زمان.
دیدیم که می شود برادر بود و برابر نبود . برادر بود و بی یار بود و برادر بود و رفیق بود - همفکر بود و قد خمیده مادر رو با چشمان احساس همدیگر دید و ویا اصلا رمقی در احساس برای دیدن مادر نداشت. اری ما دیدیم. دیدم کرم حسادت را که سمفونی کینه را به زیبایی خواهرم می نواخت.
(صدای چکه اب بر روی حوض یخ زده ای در دربند ساعت 8 صبح و من خسته و بخار دهانم خبر از خستگی پاهایم می دهند )
روزهایم امدند و رفتند و هنوز خیلی از ندیده ها رو ندیدم و منتظر تماشای خودم وقت دیدن ندیده ها.