زندگی در حباب

زمستونه ولی اصلا سرد نیست . نه صدای بارونی نه سنگینی برفی روی پشت بوم خونه . و نه صدای غارغار کلاغی گرسنه توی کوچه های سرد محل. ولی سرده سرماش از سرمای زمستون هم سرد تره ، سرماش سرمای رفتن مامان ، سرماش سرمای 20 نبودن یه رابطه و شاید هم سرمای تموم شدن یه دغدغه و کلافه بودن واسه پیدا کردن یه دغدغه دیگس . دغدغه هایی نه این بار از جنس گرسنگی ازجنس لذت غذا خوردن از جنس لذت مزه کردن ولی اون چیه که من دنبالشم ولی نمی بینمش.



مامان

کاراکتری دوست داشتنی . کاراکتری از جنس مادر بود . مادری از جنس مادر بچه گیام . مادری از جنس رفیق تو سن پیری. تنها کسی که شاید بعد از خدا یا شاید حتی قبل از خدا عاشقش بودم. چون خدای من مامان بود.

بزرگ بی توقع قوی .

نیست انگار اصلا نبود. مگه میشه یه هویت یه شخصیت با مرگش محو بشه .غیب بشه.چه می دونم بره هوا بره زمین.نمی فهمم اصلا جایی قرار نبود بره این شخصیت بزرگ کجا باید می رفت غیر از اینجا . مگه جایی رو هم غیر از اینجا داشت که بتونه به ادمای دور و برش کمک کنه.؟

مگه فرشته ها هم به کمک مامان نیاز دارن که اون رو با خودشون بردن .

رفتی و من رو با این همه آدم جور وا جور که به سختی از جنست رو توشون می تونم پیدا کنم تنها گذاشتی .

می دونم دیگه این اواخر دیگه حوصله نداشتی می دونم دیگه هر وقت می گفتم مامان می گفتی کوفت مامان. ولی هنوز نیازت رو اون دستای نرمت رو هنوز اون عاشق بودنت رو احساس می کنم ای عشق بزرگ.

ای بزرگ ای بزرگ ای بزرگ 

خداحافظ


پایان یک وابستگی

سلام و باز هم سلام

تموم شد . آره این همه استرس و فشار و ترس از دست دادن یک نفر تموم شد چون اون یه نفر تموم شد .

تموم شدن اون یه نفر واسه من یعنی تموم شدن ایمان تموم شدن اتکا و شاید تموم شدن خدا.چون خدای بچه گیام شکلش بود . چون اونقدر برام بزرگ بود چون اونقدر برام خوب بود شکل خدای بچه گیام رو مثل خودش نقاشی می کردم.

دیگه خیلی نازک شده بود دیگه داشت اون کبری بزرگ رو تصویرش رو از یادمون می برد و من نمی خواستم نه من هیچ کس نمی خواست.

مامان مرده بود.

و من رو هم با خودش کشت.

باورش سخته ولی مامان مرده بود. مامان کبری مرده بود

خستم.