حالم داره به هم می خوره از این همه مهربونی . از این همه درک . من کجای کارم . این همه سال پاره شدم تا یه ذره اندازه دیگران شدن رو یاد بگیرم . یاد بگیرم خودم رو جای دیگران بگذارم . و از زاویه دید اونا شرایط رو ببینم.
اونوقت با یک سور میاد میرینه تو هر چی هویت و بودن و وجود داشتنه.
باشد این نیز هم بگذرد . ما نیز هم میگذریم . ولی یه فکری واسه این همه مهربونیو فکر دیگران بودنات بکن . حیفی واقعا .قدرت رو نمی دونن دور و بریات. اما من الان از لپ لپ در نیومدم که نفهمم چی دور و برم می گذره .راستی یه کم از زاویه دیدت ببینیم:
کون لق هر چی بچه هم اندازه بچگیاته . مگه واسه تو کاری کردن . پس فامیلای من چی . اصلا موقعیت ما چی؟ گلوی گرسنه من چی که داری ازش می زنی .
خوشحالم فرزادم . هنوز فرزادم و نوکر اوستا.
اره حالم به هم می خوره از این همه مهربونیو فکر دیگران بودنات. خب استفراغ واسه این جور موقعهاس دیگه .
ولی دوست دارم.
اره 1 2 3 4 5 6 - 6تا بچه با سختی با وجود همه بد بختیهای زندگی اومدن و بودنشون رو با بودن 2 نفر به دنیا اثبات کردن . اقا و مامان .ستونهای این 6 طبقه لرزون .6 طبقه ای که اصلا طبقه نیستن . نیم طبقم نیستن . ستون ها کهنه شدن ونیاز به مراقبت .ولی مراقبی نیست .عددی نیست . ششی نیست . که خاک بر سر 1 تا 6 که حالم به هم می خوره ازشون.
1 2 3 4 5 6 اقا مامان