شعری از شاعر

سلام 

سلامی به شاعر 

سلامی به شاعر وجود فرزاد شاعر لحظه های تلخ و شیرین.شاعری از جنس بلور بلوری از جنس فضا فضایی بی کران در انعکاس وجود یک اسم  فرزاد . 

شاعری که ردپای لغاتش در جاده برفی گذر از زمان چشمان وجود من را خیس می کند بی آنکه من بخواهد. منی تنها منی خسته ولی منی چشم انتظار .چشم انتظار طلوع . 

طلوعی دوباره تا شروعی نو . در پاها رمغی نیست . 

چون در او رمغی نیست . او کیست؟ 

او همان است که باید می بود چون نبودش تنهاییه وجود و نیاز موجود. 

او هست کنارمن و من نیستم   پس من گنهکارم . 

راه دراز است و پاها خسته و هیچ نشانی از راه نیست . کدامین راه؟   

من راه را گم کرده ا م؟ یا هوا برفیست و راه مرا ؟ 

نمی دانم .میدانم سرد است و دستان او هم مرا گرم نمی کند . 

امروز صدایی آمد و مرا خواند . و گفت کسی هنوز بودنت را حس می کند . چه خوشبختم من . 

پس می توانم گوش کنم . پس پرستوها کوچ نکردند . هستند؟ آه..... 

خدایا کمکم کن تنهام.

مهری

سلام 

بعضی وقتها اونی که باید باشه نیست . اونی که باید باشه شاید بود دیگه این نبود . 

نمی دونم ولی خوشحالم الان با اینکه نیست ولی هنوز هست و از راه دور کنارته .  

اون خواهرم یعنی بچه دوم   خونواده ماس .آره مهری رو می گم . 

خواهری که اینجا نیست ایران نیست ولی می دونی مثل یه مادر دوست داره و تو این شیر تو شیریه عاطفی تو خونواده ما واقعا غنیمتیه . 

مهری با داووووووود    علی  و آیدین  یه چند سالیه دیگه ایرانی نیستن و رفتن سوئد . 

ولی ای کاش داداش داوودمو داداش امیرمو داداش بیژنمو آجی منیرمم ایرانی نبودن . یعنی کاش سوئدی. آلمانی . هندی . افغانی یا هر جای دیگه ای بودن و دور بودن. حتی خودم دور بودیمو قدر همدیگرو می دونستیم. 

ولی همه ایرانییم غیر از مهری . واقعا دوسش دارم شاید اگه ایران بود اونم مثل منیر می شد . 

ولی نه خدا رو شکر که ایران نیستو ما یه خواهر سالم داریم . ولی منیرم خوبه . 

به امید روزی که هممون ایرانی که نه خارجیم نه رضایی باشیم . خواهر برادر باشیمو از همه مهمتر با هم باشیم.

۸۷/۰۷/۲۳

امروز: 

مثل چند روز اخیر تو پاییز بازم صبح به سختی و جون کندن پا شدم انگار که بخوام یه چیز مسخره خنده دارو به بعضیا ثابت کنم بلند نشده شرو به جم کردن جام کردم خیلی مضحک برای دفاع از شخصیت شکل گرفته ۲۸ ساله ای که میدونه یه روزی تنها میشه و باید نفس کشیدن رو یاد گرفته باشه . بگذریم . 

باز امروزم با یک رب تا خیر پا به شرکت کذایی اطلس پود که شده تنها منبع اکسیژن من گذاشتم. 

و مهمون ناخونده هم مثل روزای اخیر پشت میز من در حال تجسس بود . تا شریفی بودنش رو به خودش ثابت کنه. طفلک 

امروزم کار کار کار و توهم حقوقهای نگرفته . خوندن xp و یه کم هوس بازی با عکسای گروه کوهنوردی اسپیلت که منتظر یه کم پول و پلم تا راهی اونجا بشم. 

بازم زنگی به تنها یار با وفا ی این مدت منصوره و حال احوال . خیلی خوبی می دونی؟ 

یه یک هفته ای هم هست داداش بیژن  یه موقعیت کاری جسته و باز من بی تمرکز منتظر. 

و باز یاد تحقیرای هولاکویی ببینا ( خواستم جملات گذشته رو یادم بیارم ولی نه .......) 

و باز یاد حامد زنگ زدنش و اینکه بی تفاوتی من نسبت به عکس العمل خوب اون. 

و روز امروز هم ادامه داره تا شب که به امید اثبات خودم به بعضیا تو جم کردن جام تو صبح برمو بخوابم.