سلام به تمامی ادمهای هم وزن خودم
آدمهای ازجنس احساس با وزن فضا.
من خودم تو دوران بی وزنیم شاید برای همینه الان اینجام.حس بدیه وقتی میبینی دیگه. دیگه چیزی نیست.دیگه اون چیزیم که هست مال تو نیست.
تو جا موندی تو دوران خوش دانشجویی.تو جا موندی تو کوچه پس کوچه های حمیدیان وسط اون شبا با ارامش خاص تنهایی.
امروز من اینجام من اینجام. فرزاد اینجاس
درس تموم شد. سربازی شرو شد. سربازی تموم شد. کار شرو شد. زندگی جدی شد. من بزرگ شدم ولی دیگه من نیستم منیم که روزگار می خواد .
منیم که تا دیروز دنبال بهترینا بودم .منیم که به جای بو کردن گل یاس تو شبهای تنهایی حمیدیان
باید تنهاییام تو اتاق کارم تو شرکت اطلس پودیو بو کنم که.......
تنها شدم ولی دیگه با این تنهایی حال نمیکنم از جنس سابق نیست. این تنهایی بده نمی خوامش خستم چون از بس دوییدم.
صدام میاد صدای هق هق یه ادمی که تنهاس و هیرون این ور اون ور میدوو.گوش کن
نمیدونید هیچکس نمیدونه حتی الانم که میخوام بگم نمیتونم بیان کنم من کمک می خوام
خدا جون تنهام.
خودم خواستم ولی این دفعه مثل قبل تنهایی کمکم نمی کنه داره دیوونم میکنه.
اون من کو. اون من بول بولی کو. اون من کودک درون زنده کوش؟
خدایا کجا دارم میرم؟
چرا وسط اسمون و زمین ولم؟
شاید بگین همه ما ادما یه روزی پنچر میشیم .این جز روزای زندگیه طبیعیه.
ولی روزای من تکراری شدن خیلی وقته این وسطا گیرم.
جالب اینه اون روزای خوبم با همه خوب بودم. همراه بودم ولی الان هیچکی نیست هیچکی نیست بگه کوش اون شور؟ کوش اون هیجان. کو فرزاد؟
اره اینه که گیرم همیشه امید یه کسایی بودم یه پدرو مادر پیر که هر وقت گیر میکردم از خدا می خواستم امید اینا رو نا امید نکن ولی الان این امید خودش اینا رو داره نا امید می کنه.